بازی کامپیوتریبازی کنسولیبازی موبایلمعرفی بازی ویدیوییمقالات بازی ویدیویی

هزار و یک قصه؛ 11 تا از بهترین بازی های داستان تعاملی

۱۱ قصه، هزاران انتخاب.

خیلی خب، در مرتبه ی قبل به معرفی ۱۰ بازی برتر تل تیل گیمز پرداختیم. حال وقت آن رسیده تا کمی قاب خود را بزرگ‌تر کرده و به معرفی نه ۱۰ بلکه ۱۱ تا از بهترین بازی های داستان تعاملی بپردازیم. گول تیتر را نخورید، عناوین حاضر در این لیست قرار نیست صرفاً بهترین های ژانر خود باشند. هدف کلی این لیست معرفی یک مقدار بازی جدید، کمی از کلاسیک ها و در نهایت عناوینی است که اگر به این ژانر علاقه مند باشید می‌توانید از آنها لذت ببرید

قصد من رتبه بندی این بازی ها نیست، بلکه معرفی آنهاست. اگر شماهم مانند من عاشق تأثیرگذاری در قصه یک بازی هستید. این لیست می تواند به کارتان بیاید.

۱۱. بازی The Quarry

لیست خود را با یک عنوان کمی جدیدتر آغاز می‌کنیم. The Quarry از ساخته های اخیر استودیوی سوپرمسیو گیمز به شمار می آید. استودیویی که این روزها با انتشار نسخه های پی در پی از سری دارک پیکچرز حسابی سرش گرم است. مانند عنوان موفق پیشین این استودیو، آنتیل داون، The Quarry نیز عنوانی ترسناک و انتخاب محور است که در آن شما کنترل گروهی از جوانان سرخود و به اصطلاح «احمق» را به دست می‌گیرید.

در روزهای پایانی تابستان، پس از قطاری از تصمیمات نادرست، و گوش نکردن به نصیحت بزرگترها، این جوانان سرخود در یک اردوگاه تابستانی به دام گرگینه ها می افتند. حال وظیفه ی ماست تا هر آنکه می‌توانیم را زنده از این مخمصه بیرون بیاوریم. یا شاید هم نیاوریم, بستگی به انتخاب شما دارد. هیجان انگیز، کلاسیک و در نهایت یکی از بهترین های سوپرمسیو گیمز که تا لحظه آخر به سرگرم کننده بودن خود ادامه میدهد. عنوانی خوب که درگیر کنندگی اش در حدی است که بتواند شما را برای چند ساعت فراموش کار کند.

۱۰. بازی Life is Strange: True Colors

جدیدترین ورودی به فرنچایز لایف ایز استرنج، ایده سوال برانگیزی را در قلب داستان خود قرار داده. از خود بپرسید، «چه می شد اگر می توانستم احساسات دیگران را تجربه کنم؟» احتمالا هیچی. این بازی کاملاً مخالف است.

دک ناین برای باری دیگر سکان این فرنچایز محبوب را به دست گرفته. دک ناینی که در گذشته مسئولیت ساخت عنوان Life Is Strange: Before the Storm را برعهده داشته، که دست بر قضا عنوانی محبوب بین طرفداران محسوب می شود. اینبار دک ناین چه عملکردی از خود بجا گذاشته؟ اگر روراست باشم، معمولی. Life is Strange: True Colors بازی نیست که مغزتان را منفجر کند، از همان سو نیز قادر نخواهید بود به عنوان لالایی از آن استفاده کنید. حداقل در بیشتر مواقع.

اینبار در نقش کارکتری جدید به اسم الکس قرار میگیریم. الکس گذشته و کودکی تلخی داشته و حالا بعد از هشت سال جدایی برای دیدار دوباره برادرش، گابریل، به هون اسپرینگ می آید و خیلی زود درگیر احساسات و رازهای مردم این شهر کوچک می شود. اما فراموش نکنید، رازهای نهفته شده در هون اسپرینگ برخلاف خودش قرار نیست به هیچ وجه کوچک باشند. داستان بازی پستی و بلندی های زیادی را شامل می‌شود، اما به طور کلی با میانه ی ترازو سروکار دارد. اگر از علاقمندان فرنچایز لایف ایز استرنج هستید، شاید بخواهید نیم نگاهی هم به این عنوان داشته باشید. به عنوان یکی از طرفداران سری، این اثر یک دنباله ی ناامید کننده نبود. بلکه به زبان ساده نتوانست آرزوهایم را برآورده کند. با این وجود هنوز هم تا حدودی از بازی کردن آن لذت بردم.

۹. بازی As Dusk Falls

برای مدتی می شود که دوست داشتم چیزی درمورد این بازی بنویسم. از ناکجا ظاهر شد و به عنوان اولین بازی استودیوی Interior Night نام گرفت. یک انحصاری کوچک و غیر منتظره از ایکس باکس گیم استودیوز که در تابستان سال گذشته منتشر شد. ممکن است سبک هنری اش در نگاه اول کمی شما را بترساند. اما نترسید، این نقاشی ها به خوبی با داستان بازی تلفیق می شوند و در نهایت بخش عمده ای از تجربه را از آن خود می کنند.

سال ۱۹۹۸ است و ما در صحراهای آریزونا به سر میبریم. اینجاست که داستان دو خانواده برخورد می کند. برخوردی که سرنوشت این دو خانواده را برای همیشه دچار تغییر می‌کند. با پیشه گرفتن روایتی گسسته، داستان بازی برای توضیح خود دائما به عقب و جلو میرود. مملو از فلش بک هایی که هرج و مرج های حی و حاضر را شرح می دهند. اتمام بازی سر جمع ۶ یا ۷ ساعت وقت می گیرد. ۶ یا ۷ ساعت کوتاهی که از نظر من ارزش تجربه را دارند. این اثر دارای لحظات هیجان انگیز زیادی می شود و با نفسی تازه سمت ژانر مربوطه می‌آید. کمی متفاوت با هر چیزی که قبلاً بازی کردید. یکی از عناوین مورد علاقه ی من در سال گذشته.

۸. بازی Detroit: Become Human

حتی اگر خیلی هم به بازی‌های انتخاب محور علاقه مند نباشید، بازهم احتمال اینکه اسم Detroit: Become Human به گوشتان خورده باشد زیاد است. حدوداً ۵ سال پیش بود که این بازی در سال ۲۰۱۸ منتشر گردید. در آن زمان عده ای با بازی مخالف بودند و عده ای دیگر تا پای جانشان از آن دفاع می‌کردند. من؟ من این عنوان را در سال ۲۰۲۰ روی پیسی بازی کردم و تا آنجایی که به یاد دارم بهم خوش‌گذشت. مانند دیگر آثار دیوید کیج، داستان این بازی هم برخی مواقع کم عمق و سطحی بنظر می رسید. اما همچنان لذت بردن از آن به هیچ وجه سخت نبود.

شما در نقش سه اندروید مختلف، با دیترویتی در دو دهه آینده مواجه می شوید. دیترویت حالا پر از انسان هایی شده که سعی دارند کمبود های خودشان را با اندروید ها پر کنند. با همراهی قصه این سه اندروید شما قرار است بفهمید که پر کردن این کمبود ها در بعد های مختلف چه عواقبی در پی دارد. چه برای شما و چه برای سازندگانتان. قدرت داستان بازی در ارزش تکرار آن نهفته شده. انتخاب های شما علی رغم خیلی از بازی های دیگر این ژانر تاثیر دارند و تنها وهم و خیال تاثیر را به شما القاء نمی کنند. این مسئله باعث شده تا انتخاب های متفاوت، تجربه های متفاوتی را نیز به همراه داشته باشند. بازی از نظر فنی هنوز هم جون دار است. حتی در برخی موارد بهتر از بازی های امروزه. اگر هنوز هم آن را بازی نکرده اید، صددرصد ارزش شانس را دارد.

۷. بازی Beyond: Two Souls

این شما و این هم یکی دیگر از آثار کوانتیک دریم. Beyond: Two Souls بازی عجیبی است. اولین بار در سال ۲۰۱۳ برای پلی استیشن ۳ به انتشار رسید. سپس برای پلی استیشن ۴ ریمستر شد و با فاصله ی چهار ساله از آن برای پیسی در دسترس قرار گرفت. با حضور پرقدرت الیوت پیج (الن پیچ) و ویلیام دفو در تیم بازیگری، و تنوع بالا بین بخش های داستانی، این اثر توانایی خلق لحظات ماندگار را داراست. پر از آشوب و پر از تصمیم های کوچک و بزرگ که با گذشت زمان خودشان را نشان می دهند.

بازی قصه ی دختری به اسم جودی هولمز و دوست ماورائی اش ایدن را می گوید. از تنهایی های کودکی تا کار کردن برای سیا. داستان اثر هرچند پخش و پلا، اما لحظات مختص به خودش را دارد. در ورژن ریمستر بازی دو حالت مختلف برای تجربه بخش داستانی در اختیار شما قرار می گیرد، حالت عادی، و حالتی که در آن چپتر های داستانی به ترتیب وقوع بازی می شوند. اگر تصمیم به تجربه این عنوان گرفتید، برای اولین بار پیشنهاد میکنم آنرا در ترتیب عادی بازی کنید. هرچه نباشد این نحوه ای است که برای روایت داستان بازی طراحی شده.

۶. بازی Life is Strange 2

ساخت دنباله ای برای Life is Strange با توجه به موفقیت عظیمش اصلأ دور از ذهن نبود. کیفیت دنباله اش اما سالهاست بین طرفداران این فرنچایز مورد بحث است. بعضیا از آن گله می‌کنند. اما برای من Life is Strange 2 یک تجربه لذت بخش و به یاد ماندنی بود. تقریباً شبیه به فیلم های جاده ای. کارکتر ها از چهار دیواری امن خود بیرون زده و دل به دریا میزنند. در این راه با آدم ها جدید آشنا می‌شوند، با آنها ماجراجویی می‌کنند و بازهم به سفرشان ادامه می‌دهند. تلفیق همچین خرده ژانری با لایف ایز استرنج از همان ابتدا در نظرم جالب می آمد.

داستان دو برادر که طی یک حادثه ناگوار خانه ی شان را از دست می‌دهند و جز یکدیگر کسی را برای تکیه ندارند. آه که زندگی عجیب است. ما همراه با شان ۱۶ ساله و برادر کوچک ترش دنیل وارد ماجراجویی طول و درازی می‌شویم که هیچ راه برگشتی در آن نیست. این بار قدرت ماوراءالطبیعه ای که بازی در اختیارمان قرار می دهد به طور مستقیم متعلق به ما نیست، متعلق به برادر کوچکتر ماست. وظیفه ما کمک کردن به او در استفاده‌ درست از این قدرت‌هاست. انتخاب های ما، تصمیمات دنیل را شکل می‌دهند. داستان این دو برادر همان‌قدر که مملو از لحظات پرتنش و احساسی است، ندا از آرامش میدهد. بعد از هر انفجار یک انتظار یک سکوت طولانی را داشته باشید. Life is Strange 2 در ایجاد تعادل بین صلح و تنش عالی عمل می‌کند.

این اثر برای من شاید محبوب ترین عنوان در فرنچایز Life is Strange باشد. قول نمی‌دهم که شماهم با من هم نظر باشید اما بدون تردید این دنباله ی پر بحث لایق یک شانس هست.

۵. بازی Immortality

Immortality یک بازی خاص است. پیش‌تر نقدی از آن نوشتم که اگر علاقه مند هستید، از اینجا می‌توانید آن را بخوانید. سرتان را درد نیاورم. جدیدترین اثر سم بارلو، مقدار زیادی کلیپ در اختیار شما قرار می‌دهد. وظیفه شما تماشای این کلیپ ها و بیرون کشیدن رازی است که درونشان نهفته شده. این بازی با دیگر بازی های لیست تفاوت مهمی دارد. تعاملی بودن آن از نحوه روایتش نشأت می‌گیرد. خبری از انتخاب های سخت و تاثیرگذار که داستان بازی را تغییر می‌دهند نیست. تنها انتخاب شما نحوه ای است که به تماشای کلیپ ها می پردازید. به سخنی دیگر نحوه ای که سر از قضیه درمیاورید.

«چه اتفاقی برای ماریسا مارسل افتاد؟» این خلاصه ای از ایده بازی است. دختری جوان به اسم ماریسا مارسل سال ها پیش در سه فیلم هنری متفاوت نقش آفرینی کرده، این فیلم ها هیچ گاه پخش نشدند. حال بیست سال از گم شدن او می‌گذرد و فیلم های او باری دیگر به صورت تعاملی بازیابی شدند. آیا تماشا این کلیپ ها میتواند ما را از سرنوشت ماریسا با خبر کند؟ این وظیفه شماست تا بفهمید. اگر حوصله غرق کردن خود در کلیپ های پرتعداد را دارید. بازی Immortality مانند یک نعمت بزرگ است. در غیر این صورت خودتان را درگیر نکنید.

۴. بازی The Walking Dead

The Walking Dead هنوز که هنوزِ آغازگر موج جدیدی در ژانر ماجراجویی شناخته می شود. تل تیل آن را در سال ۲۰۱۲ و در ترافیکی از بازی های تریپل-ای منتشر نمود. در آن شلوغی، موفقیت این اثر یادآوری لازم از اهمیت قصه گویی در بازیها بود. تل تیل در سال های پیش رو با دنباله ها و پورت های متعدد این موفقیت را ادامه داد. شاید بتوان بهترین روش برای بازی کردن این عنوان یا شاید کل سری واکینگ دد را The Walking Dead: The Telltale Definitive Series دانست. کالکشنی به همراه مقدار انبوهی بهبود گوناگون که شامل همه ی محتوای سری واکینگ دد می شود. هنوز خودم قادر به تجربه آن نشدم اما چیزهای خوبی در موردش شنیدم. این را که درحال حاضر بهترین راه برای تجربه سری شناخته می شود.

داستان معروف کلمنتاین و لی نیازی به توضیح ندارد. وقتی لی تنها راه رسیدن به رستگاری در دنیای واکر ها را مراقبت از دختر کوچکی به اسم کلمنتاین می‌بیند، ما ماجراجویی خود را میان بازماندگان و مردگان متحرک آغاز می کنیم. یک داستان نمادین و معمولی که به خوبی روایت شده و برای بیرون کشیدن احساس از کارکتر های خود نیازی به اشک تمساح ندارد. مطمئنم تا به حال بارها اسم این بازی به گوشتان خورده اما اگر هنوز آن را تجربه نکردید، The Walking Dead: The Telltale Definitive Series روشی مطمئن بنظر می رسد.

۳. بازی Heavy Rain

چرا تقریباً همه بازیهای کوانتیک دریم درون لیست هستند؟ هیچ ایده ای ندارم. اما بین تمام این بازی ها، Heavy Rain همانی بود که نام کوانتیک دریم را روی زبان ها انداخت. Heavy Rain زمانی که برای پلی استیشن ۳ عرضه شد، هم خیلی متفاوت بود و هم خیلی خوب. از آن زمان به بعد این بازی یک مرتبه برای پلی استیشن ۴ پورت شد و بار دیگر برای پیسی. بنابراین با گذشت بیش از ۱۲ سال از انتشار، هنوز هم تا حد زیادی امکان تجربه ی این عنوان فراهم است.

زمانی که صاحب یک پلی استیشن ۴ بودم، همیشه تجربه این بازی را گوشه ای در ذهن داشتم. اما در نهایت آن را روی پیسی بازی کردم. از آنجایی که اولین تجربه من از کاتالوگ کوانتیک دریم بود، زمانی طول کشید که با آن خو بگیرم. اما به محضی که با مکانیک ها و نحوه روایت آن آشنا شدم، برای روزها بیرون رفتن از اتاق بیرون از معادله بود.

ما به وسیله ی چهار پروتاگونیست مختلف درگیر حل کردن یک معمای می شویم. رازی مربوط به یک قاتل سریالی به نام اوریگامی کیلر. یک پدر که پسر خودش توسط اوریگامی کیلر ربوده شده. یک مأمور اف بی ای. یک خبرنگار. و یک کارگاه شخصی. این چهار کاراکتر در دنیای تاریک و پر خشونت این بازی برای کشف این راز تا چه حدی پیش میروند؟ شما مشخص خواهید کرد. اگر صرفاً تاریخ عرضه یک بازی برایتان ارزش تجربه اش را مشخص نمی کند، این همان بازی است که باید بازی کنید.

۲. بازی Life Is Strange

حالا که وقت معرفی کلاسیک ها رسیده نامردی است اگر از Life Is Strange صحبتی نشود. اثری که خیلی سریع شما را در خود غرق می کند و زودتر از آنکه حتی فکرش را هم بکنید مانند خاطرات کودکی در پشت ذهنتان حک می‌شود. این عنوان به تازگی در کالکشنی همراه با پیش در آمد خود Life is Strange: Before Storm ریمستر شده. ریمستری که از آن حرف میزنم، ریمستر خوبی نیست. اما وجودش نشان می‌دهد این عنوان هنوز هم فراموش نشده.

وقتی دختر جوان قصه ما، مکس، به محلی که در آن بزرگ شده بازمیگردد. سرنوشت او با دوست قدیمی اش کلویی برخورد می کند. اما این بار یک چیز فرق کرده، مکس می تواند زمان را به عقب برگرداند. داستان بازی شامل رازها و لحظات به یاد ماندنی زیادی می شود و در نهایت با انتخابی سخت به اتمام می رسد. اگر این بازی را تجربه نکردید، لایف ایز استرنج می تواند عنوان مناسبی برای وقت گذرانی باشد.

۱. بازی The Wolf Among Us

یک اثر به یادماندنی از تل تیل گیمز. The Wolf Among Us با اتمسفر و داستانی گیرا خود را از تمام آثار دیگر تل تیل متمایز می کند. اقتباسی دل نشین از فیبلز که دنباله اش برای مدت هاست در لیست انتظارم قرار دارد. این بازی همان بازی بود که من را در وهله نخست با زیبایی های این ژانر آشنا کرد و هنوز که هنوزِ بازگشت به آن می تواند خاطره های زیادی را برایم زنده کند. درست مانند یک مکتب در بین بازیهای تعاملی، The Wolf Among Us تمام نکات را درست به هدف می زند. اگر دوست دارید با عنوانی مشخص سفر خود را به این ژانر آغاز کنید، این بازی را یک پیشنهاد ترغیب کننده در نظر بگیرید.

شما در نقش بیگبی ولف قرار میگیرید، کلانتر فیبل تاون، یک کامیونیتی مخفی واقع در نیویورک دهه ۸۰. این کامیونیتی شامل شخصیت های خیالی می شود، آنهایی که در کودکی کتاب قصه هایشان را میخواندید. وقتی چندی از این شخصیت ها به قتل می رسند و به طرز فاجعه باری کشته می شوند. به عنوان کلانتر فیبل تاون وظیفه ای که روبروی شما قرار میگیرد انجام تحقیقات و حل کردن معمای این قتل ها است. در این راه شما از راز های سیاهی با خبر می شوید، بخشی از این رازهای سیاه متعلق به خود بیگبی هستند. پس کمربند خود را خوب محکم کنید، این قضیه به هیچ وجه شوخی بردار نیست.

جمع بندی

این و شما و این هم «۱۱ تا از بهترین بازی های داستان تعاملی.» اگر دوست دارید مقداری از زمان خود را صرف ماجراجویی های این ژانر بکنید، اینها پیشنهادت من هستند. به هر حال. امیدوارم از لیست ذکر شده لذت کافی را برده باشید. اگر به دنبال لیستی از بهترین داستان های بازی های ویدیویی هستید نیز ما مقاله آن را معرفی کرده ایم. به امید دیداری دوباره.

یوسف چمنی

برای آیوی از بازی و گاهی سینما می‌نویسم. بنده و بازی‌های ویدئویی برمی‌گردیم به کودکی. علاقه‌مند به ادبیات نمایشی اما دانش آموز رشته ریاضی.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا